با هر کی آشنا شدم بوی تو رو نمیده تو مثل یه ادکلون آزرو یا ماکسی نایابی اصلا مشابه تو هم ندیدم نخواهم دید عجیبه که در این دنیا هر کی اسیر یکی میشه که اون تا آخر عمر با آدم هست حتی پس از سالها حالا جرا اینجوریه من نمیدونم تو بعضی وقتها یادمه لج و لج بازی میکردی اما واقعا وقتی سرخ میشدی و لج و لجبازی میکردی قشنگتر میشدی انگاری تازه از حموم اومده باشی بیرون صورتت قرمز میشد به رنگ شراب ارغوانی حالا توی اون کله پوکت چی میگذره که تو اینجوری میشی و لج و لجبازی میمیدونی لج و لجبازی قشنگت میکنه خوش آب و رنگت میکنه وای وای وای منو اینجوری میخوای من تو رو اونجوری میخوام....
مانو گفت همه این اتفاقاتی که داره در زندگیت میفته خواب و خیال هست فکر نکن که واقعیت داره و همه رو ما موجودات فضایی تحت کنترل داریم اما نامریی هستیم کسی نمیتونه ما رو ببینه گفتم خوب چی شد اینا رو داری به من میگی گفت در خواب هر چیزی ممکنه پیش بیاد و تو هم فردا بیدار میشی میبینی همه خواب بود و خیلی زود فراموش میکنی فوقش میگی چه خوابی دیدم صبح شد گفتم دیشب عجب خواب کوسخولی دیدم آلین اومده بود پیشم و گفت زندگی همه خواب و خیاله رفتم کنار پنجره خیابون رو نگاه کردم هیچ ماشینی موتوری پرنده ای صدایی آدمی در خیابان نبود گفتم اروز که روز تعطیل یا معه هم نیست حداقل یکنفر آدم یه پرنده ای یه صدایی باید باشه 20 دقیقه اونجا موندم دیدم نه خبری نیست گوشیمو نگاه کردم ببینم چی خبر شده دیدم روشن نمیشه رفتم بیرون در خیابان حرکت کردم یکساعت گذشت دیدم بازم کسی نیست یکمی ترسیدم گفتم شاید هنوز دارم خواب میبینم به خاطر همین یه ویشگون خودمو گرفتم دیدم درد میگیره گفتم نه مثل اینکه بیدار بودم اما من کجای این دنیا بودم ایا در یک زمان و مکانی قرار گرفتم که با دیروز فرق میکرد خلاصه بازم رفتم جلوتر غروب شد هو خیلی تاریک شده بود و هیچ لامپی هم روشن نبود راستش هم هیجان انگیز بود هم کمی ترسناک این همه دنیا سیاره زمین فقط من یکی باید زنده می موندم چیزی هم برای خوردن نبود اما هوا بود میشد نفس کشید و رودخانه هم در جریان بود ولی به غیر از طبیعت دیگه هیچ موجود زنده ای نبود سکوت کامل بعدش از خواب بیدار شدم دیدم اوه این هم خواب بود رفتم کنار پنجره دیدم زندگی ادامه داره مثل دیروز گفتم نکنه این هم خوابه ولی هنوز بیدار نشدم ......
ساعت نزدیک 2 نصف شب بود که دیدم مار در زیر لحافم ویل ویلی میکنه چون از قبل هم منتظر اومدنش بودم زیاد نترسیدم اما به هر حال یه دادی کردم و گفتم چطور امکان داره یه مار مرده رو که کشته بودم بیاد در رختخوابم اون هم در بسته بود و باید از چند نفر عبور میکرد اما به هر حال اومد این ماجرا خواب نبود بلکه در بیداری بود مار سیاهی در لانه مرغ یعنی همان جایی که تخم مرغ میکنه دیدم یکی میگه میخوام لاستیک ماشین رو بردارم اما یه مار سیاه بزرگ رفته داخلش می ترسم اگر میشه و نمی ترسی این مار رو دور کن لاستیک نزدیک لانه مرغ که تخم مرغ زیر مرغ بود تا 21 روز بشه تخم مرغها از تخم بیرون بیان جوجه بشن راستش من هم می ترسیدم اما عرور داشتم گفتم باشه در همین لحظه مار رو دیدم که داره از دیوار همسایه بالا میره و میخواد بره توی حیاط اونا یک بیل برداشتم از وسط نصف شد ماجرا رو برای یکی تعریف کردم گفت نصف شب آماده باش اون میاد توی رختخوابت چون مار رو دیده بودم و مطمین بودم در لاستیک نیست دستمو کردم داخل لاستیک و گفتم ببین هیچ ماری اینجا نیست اون هم ندیده بود با بیل زدم گفت عجت شجاعتی داری نصف شب شد من خواب بودم دیدم یه چیزی داره ویل ویلی میکنه بیدار شدم مادرم بود دنبال روسریش میگشت گفت نترس منم مادرت هیچوقتی مادرم تا این لحظه نمی اومد در رختخوابم زیر لحاف دنبال روسری بگرده گفتم یعنی چی این مار هست یا مادره هر چند در زبان گیلکی به مادر مار میگن خوب شما جای من بودید چی فکر میکردید گفتم مار آخه روسریت اون هم نصف شب زیر پای من اون هم دقیقا امشب چرا باید باشه بعدش تو نصف شب دنبال روسریت هستی هنوزم گیج و منگم و به مادرم میگم تو دیشب چرا اومدی میگه نمی دونم چون همه جا رو گشته بودم به غیر از اونجا هنوزم برام عجیبه...
خدایا بشنو صدایم را از اعماق زمین از درون غار بی او من اتاق بی پنجره ام مثل انگشتری گم کرده نگین ابرهای سیاه رو کنار بزن روشنایی بیار بی تو اون بی تو جاده بی مسافرم مثل آدمک اسیرم روی زمین بی اون مثل یک درخت بی برگم زیر شوره زار که پر از رخوت و بیهودگیم تا تو بیای مثل روز اول آشنایی باش ابر دلتنگیم که هیچ درمانی ندارم بی تو خاموشم مثل یه شمع از نگاه گرم تو جون میگیرم بی تو خالی هستم پوچم بی هدف که یه روز زیر بارون میمیرم ببار بارون بر روی این تن خسته ام مردن رها شدن شده آرزوم برگرد عزیزم تا دیر نشده آخرین نفسها آخرین حرفها شایدکه روز بیایی ابر دیتنگم بارون نمیشم زخم کهنه ام که درمون نمیشم ....
دیگه صدام نکن نگام نکن راحت شدم از دستت یه روز پیش خودم فکر کردم چرا باید من همیشه دنبال تو باشم و تو هم در دسترس نباشی گفتم این همه انرزی دارم میزارم برای کسی که فکر میکردم عاشقم هست دوستم داره تا من هم دوستش داشته باشم فهمیدم یه مدتی به خاطر نیازهاش با من بود نه به خاطر نیازهای خودم اون اشباع شد و بعدش دوستان زیادی هم برای خودش گرفت و هر بار هم که منو می دید میگفت تو خیلی با حالی و عالی هستی اوایل راحت با این حرفها خرم می کرد تا اینکه فهمیدم این همه رو سر کار میزاره و به همه پس از مدتی اونا رو کنار میزاره دیدم دارم خسته میشم اگر با اون همینجوری ادامه بدم زود پیر میشم و از زندگی دلزده میشم پیش خودم گفتم باید یه راه چاره ای باشه تصمیم گرفتم من هم دقیقا مثل خودش رفتار کنم هر چند دوستش داشتم و هنوزم دارم اما به هر صورت این فکر رو تقویت کردم گفتم اصلا چنین فردی آدمی وجود خارجی نداره راحت زندگی کن مثل قبل از آشنایی با اون الان واقعا احساس بهتری دارم رنگ و روم بازنتر شده خوابهایم بهتر شده شاید هم کاملا اونو فراموش کنم و فهمیدم که قدرت فکر خیلی بالاتر از این حرفهاست هر کی عاشقم بشه دوستم داشته باشه با اون هستم اگر رفت میگم کون لقش لیاقتش تا همین اندازه بود و در رو به روی اون میبندم تا زمانی که خودش در بزنه اگر برگرده با روی باز استقبال میکنم اگر دوباره رفت میگم رفت که رفت ....