میوه مشکل گشا هر میوه ای که ویتامین ث 3 داره چگونه با خوردن این میوه شاد باشیم آدم همیشه و در همه حال شاد نیست و دلش می گیره و غمگین میشه و دوست داره یه جورهایی دوباره شاد بشه برای شاد شدن هم باید دلیلی پیدا کرد بی دلیل و بدون اینکه چیزی پیش بیاد آدم نمیتونه شاد بشه هر چند بعضی وقت ها هم آدم آدم بی دلیل می خنده و شادی می کنه و خودش به خودش میگه معلوم نیست چرا بی دلیل شاد شدم اما برای غمگین شدن و ناراحتی خیلی خیلی زود و فوری ناراحت و غمگین میشه همیشه برای دل تنگ بودن حتی بدون دلیل آماده هست و میگه کاش اون کار کرده بودم یا اون کار رو نکرده بودم از اول هم میدونستم نباید این کار رو انجام بدم کار این همسایه هست اونقدر گفت تا آخرش راضی به ازدواج شدم خوب این هم در آخر سر به خود آدم بر می گرده بهتر بود بیشت تحقیق می کرد تا پشیمون نشه پشیمونی سودی نداره همین پایان.
دیشب خواب یک دست لطیف رو دیدم اما مزاحم بود وقتی حسابی خوابم برد احساس کردم یک نفر زیر تخت یا نزدیک پاهایم زیر تخت نشسته و با من شوخی می کنه مثل همیه شبها رفتم بخوابم معمولا تا خوابم میاد فوری بدون وقت تلف کردن می رم داخل رختخواب ملافه رو می ندازم بعدش اگر دیدم هوا هم سردتره خوب طبیعه که یک پتو هم روی خودم میندازم اصلا عادت به 2 پتو ندارم مگر اینکه اتاق خوابم خیلی سرد باشه وقتی میرم بخوابم 2 حالت داره یا فوری خوابم میبره کمتر از 2 دقیقه یا بیخواب میمونم که معلوم نیست چقدر طول بکشه اما معمولا بیشتر از 2 ساعت نیست که خوابم میبره اما بیشتر وقتها زود خوابم میبره و کم خوابی ندارم وقتی خوابم برد نیمه های شب احساس کردم یکی ملاقه رو از روی من قسمت پاهام میکشه به سمت پاینتر و من دوباره ملافه رو می آوردم روی خودم اما نمی دیدم کسی اونجا نزدیک باشه و فکر می کردم حتما اشتباه کردم و خواب دارم میبینم چند بار که ملافه رو از من کشید اینبار تصمیم گرفتم دستش رو بگیرم تا دستش رو آورد که دوباره ملافه رو بکشه با دست راستم دستش رو گرفتم دیدم یه دست لطیف هست خیلی لطیف و نرم اما یه کمی انگشتان دستش درازتر بود تقریبا یکسانتی از بقیه دستها درازتر نه چاق بود نه لاغر محکم گرفتم اون هم زور می زد دستش رو آزاد کنه گفتم فوری باید برق رو روشن کنم و این موجود خیالی رو باید بگیرم و گرفتمش کلید بالای سرم بود با اون یکی دست که آزاد بود به سمت کلید دراز کردم قبل از اینکه لامپ روشن بشه احساس کردم اون دستی که گرفته بودم رفته توی دستم و رفتنش رو کاملا احساس کردم لامپ رو روشن کردم فوری دستم رو نگاه کردم دیدم علامتهایی روی دستم هست مثل مثلا راه رفتن در برف که علایم کفش اونجا میمونه فهمیدم که اصلا دستی رو نگرفتم چون با دست چپم روی قسمت دست دیگه فشار آورده بودم و در خواب هم متوجه نبودم که داره راه ارتباط خون بسته میشه اون دست می اومد که منو نجات بده یعنی بیدار بشم که شدم واسه همین نترسیدم چون اون ناجی من شده بودهمین پایان.
همیشه از این می ترسیدم که هر بار میری دیگه نبینمت و هر بار به خودم می گفتم حتما این آخرین باریست که میبینمت آخرش رسید آن روزی که از اون می ترسیدم بسرم اومد روزهای اول زیاد سخت نبود تا 2 هفته هم میشد تحمل کرد اما در هفته سوم احساس گمگشتگی احساس اینکه یک چیزی سر جاش نیست اون نمی دونم اسمشو چی بزارم نیاز به دیدن بود یا شاید نیاز به بوسیدن بود شاید نیاز فقط یک لحظه با تو بودن بود یا شاید هم دلم آغوش می خواست هر چی که بود بنظر میاد پس از گذشت سالها دیگه تمام شده شاید هم من برای تو دیگه تمام شدم و تاریخ انقضا ی من هم رسیده در هفته چهارم می ترسیدم در هفته پنجم هم ترس هم می لرزیدم در هفته ششم سعی کردم بی تفاوت باشم اما مثل اینکه به همین راحتی هم نیست هر چند از قبل حتی همان روز اول آشنایی هر بار که می دیدمت در دلم میگفتم این آخرین باره که می بینمش اما به هر حال نزدیک به 10 سال طول کشید ولی آخرش اون لحظه ترسناک جدایی اومد شاید که تو یار دیگری پیدا کردی شاید مریض شدی شاید بدلیلی که نمی دانم چیست دیگر نمی توانی با من باشی بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم دل به تو دادم در دام افتادم در غم آزادم سوزم از سوز نگاهت هنوز چشمم باشد براهت هنوز بدرود بدرود بدرود همین پایان.
اخبار قرن 48 چرا با گذشت 48 قرن هنوز موجودات فضایی به زمین نیامدند.. این سوالیست که قرنهاست همه دانشمندان جهان از خود می پرسند اگر موجودات فضایی از انسانهای زمینی پیشرفته ترن چرا با گذشت 48 قرن هنوز نتوانستند با زمینی ها ارتباط بر قرار کنند جواب این سوال را بریزاوودی ایکس فوکس پیدال 60000 میگه اون 2 نظر داده این دانشمند میگه: موجودات فضایی نمی توانند به سیاره زمین بیان یا حتی سیاره هایی که بشر تاکنون کشف کرده چون آنها هر کدامشان 500 برابر از هر سیاره ای بزرگتر هستند یعنی سیاره زمین در مقابل هر کدام از آن موجودات فضایی مانند میکروبی هست که با چشم دیده نمیشه و اگر هم یک روزی بتوانند بیان تمام کهکشانهای نزدیک به زمین را جارو میکنند و دلیل دوم اینکه دیوار 100 میلیون سهل نوری بین همه جهانها هست یه بار فقط نوک یک موجود فضایی در قرن 43 از دیوار بیرون ومده بود همین پایان.
کاپشن کرم رنگ هر کسی در زندگی یه بار تقریبا پولدار میشه وقتی نسبت به گذشته کمی پولدارتر میشه اولین چیزی که میخره یه کاپشن کرم رنگ هستبا یه شلوار لی < یه شلوار کرم رنگ با یه پیراهن آبی آسمانی روشن و یک کفش قهوهای رنگ با یه جوراب سفید نسبت به گذشته خودش رو بیشتر در آینه نگاه میکنه و نفس راحتی میکشه میگه الان خوشتیپ شدم و دورو بره کبابی ها هم زیاد رفت و آمد میکنه زیر چشمی نگاهها رو نگاه میکنه ببینه آیا مورد قبول همه هست و میبینه بله نگاهاا نسبت به گذشته بیشتر شده سعی میکنه یه دستش رو توی جیب بزاره و تا مقداری از شکمش که تازه بزرگتر شده خودی نشون بده آخه الان چند روزه که کباب بیشتر میخوره و نوع موسیقی هم که گوش میده پیشرفته تره میگه این کاپشن رو که تقریبا قیمتی هست و پول زیادی هم بابتش داده تا یکی 2 سال راحت می پوشه اما غافل از اینکه ناگهان ورق بر کی گرده و دوباره آس و پاس میشه با من همکلاس میشه اون کاپشن رو تا 15 سال مجبوره بپوشه تا چند سال اول خوب بود اما از سال چهارم به بعد خودش هم میدونه که خیلی تکراری شده و دیگه نگاهها به کاپشنش مثل گذشته ها نیست چاره ای نداره 14 سال اونو می پوشه تا اینکه دوباره وضع مالیش یکمی بهتر میشه اولین کاری که میکنه یه کاپشن به رنگ آبی میخره و اون کاپشن کرم رو هرگز نمی پوشه اما پس از گذشت سالهاتا اونو میبینند یاد کاپشن کرم رنگش می افتند همه باز هم اونو با کاپشن کرم میبینند با اینکه دیگه اونو نمی پوشه بعدش تا یکنفر رو با کاپشن کرم رنگ میبینه یاد خودش می افته هنوز که هنوزه سایه کاپشن کرم رنگ از سرش برداشته نشده و میگه این نفری که کاپشن کرم خریده سرنوشت من داره برای اون تکرار میشه همین پایان.