اگر یک شب فقط یک شب زنده می موندم چه کارها که نمی کردم دیشب آخرین روز زندگیم بود من هم مردم اما به خیلی از خواسته هایم نرسیدم شاید به این خاطر که فکر می کردم حالا حالاها خیلی فرصت دارم به خودم می گفتم فردا انجام میدم همان فرداهایی که دیروز تمام شدند اما من پس از سالها هردا فردا گفتن دیشب مردم نتونستم انجام بدم اما اگر فقز این امکان وجود داشت که فقط 1 روز دیگر زنده بمانم حتما شروع می کردم اما حیف که دستم از این دنیا کوتاه شده زنده ها رو می بینم که مثل من در تلاشند می خواهند زندگی کنند ایا امشب نوبت یکی دیگه هست که بگه فردا انجامیدم اما فردایش را نمی بیند اگر فقط یک روز دیگر می شد زنده شد اما نمیشه تنهاترین و بزرگترین غیر مککن همین مردن است هر کاری میکنم به دنیا برگردم نمی توانم حالا فرق اینجا با اونجا چیه آدم میدونه که مرده و برای همیشه با دنیای زنده ها فاصله گرفته اینجایی که هستم هیچ مرده ای رو نمی بینم نه به آب نه به غذا نه به زمان نه به مکان هیج نیازی به هیچ چیزی که در دنیای زنده ها هست نیست این دنیا مانند همان دنیای زنده هاست همه ان آدمها ستاره ها همه چیز مثل انجاست تنها فرقش اینه که هر چی میخوای میشه انجام داد مثلا عبور از یک دیوار بتونی یا رفتن به دورترترین سیاره ها در کمتر از یک ثانیه حتی میشه به دنیای زنده ها اومد رفت اما کسی آدم رو نمی بینه هر کاری میکنم میگم منم تو چرا منو نمیبینی اما نه گوش شنوایی هست نه چشمی که آدم رو ببینه البته نمیگم لذت بخش نیست خیلی هم عالیه فقط راهی برای ارتباط با این دنیا نیست یه جور احساس سبکی بدون وزن پرواز همیشه در حال پرواز یا ثابت موندن در یه جاست وقتی میبینم همه یه روزی میان اینجا همه میخوان بیان اینجا تعجب میکنم چقدر سخت در تلاش زندگی هستند البته زندگی هم خیلی زیباست خیلی قشنگه من عمرم تموم شده بود و دیگه نمی تونستم بمونم دست خودم نبود زنده بمونم آخه یکی بود می گفت باید بریم دیگه نمیشه بمونی اگر دلت میخواد بمونی میتونم این فرصت رو به تو بدم اما نمیخای بدونی چه چیزی پس از مرگ در انتظارت هست تو در یک قدمی ورود به دنیای جدیدی گفتم یه فرصت بده برم برگردم میام دوباره به دنیای جدید می گفت امکان نداره یا با من بیا یا بمون برو داخل جسمت و فردا رو ببین نه راه پس داشتم نه راه پیش گفتم علت برگشتنم به دنیای زنده ها فقط یک چیزه میخوام بدونم واقعا مردم یا اینها همه خوب هستند گفت تو در حالت 50 به 50 هستی میگفت زود تصمیم بگیر هر یک ثانیه تو برابر با میلیاردها ثانیه آن دنیاست حتی گفت میخوای لذت دنیای جدید رو بیشتر کنم همین کارو کرد و لذت رو هزاران بار بیشتر کرد هر لحظه هم بیشتر میشد اما با اینحال دلم میخواد برگردم برای یک روز ببینم آیا واقعا مردم یا اینها همه فکر و خیاله اینجوری که خودم حدس میزنم بین مرده ها و زنده ها هستم میتونم بدون اینکه در اتاق رو باز کنم برم داخل خونه ام اما نمیشه چیزی رو تغیر داد اوه یه چیزی که خیلی عجیبه اینه که در یک لحظه میشه همه جای جهان بود یعنی همین الان در استانبول و دهمین لحظه در میلیونها جای دیگه چیزی به نام محدودیت معنی نداره همه چیز فقط زیباست و هر لحظه هم هزاران بار قشنگتر و زیباتر میشه تنها تجربه ای که هررگز برای زنده ها اتفاق نمی افته نه از سرمای سیبری یخ میزنم نه از گرمای آفریقا ذوب میشوم همه چیز بر وفق مراد هست آرامشی بی نضیر خوب چه جوری میتونم بیام دنیا و بگم دارم لذت می برم اگر مرگ این هست که میبینم چقدر لذت بخشه اما یه لذتی هست در دنیای زنده ها که با این دنیا برابری میکنه اون هم لرت با تو بودن فقط با تو بودن با لذت اینجا برابره شاید هم بوسه بر لبهای تو از لرتهای این دنیا هم بیشتره یعنی واقعا مردم ولی نه مثل اینکه واقعا مردم همین نه تمام نشد تصمیم گرفتم در آخرین لحظه برگردم فکر می کنی جرا برگشتم فقط به خاطر تو پس عشق یعنی بالاترین لذت حتی از لذت آن دنیا هم بیشتره دستهایت را در دستم بزار با هم به خوابیم با هم بیدار شویم تا صبح فردا را نیز بینیم تو منو بوسیدی منو زنده کردی حالا پیش تو هستم و این همان فرصتی بود که گفتم اگر یک روز فقط یک روز زنده شوم چه کارها که نمیکنم حالا این فرصت رو پیدا کردم اومدم پیشت تا درد جدایی از عشق رو برای همیشه درمان کنیم با تو میمانم با تو میخوانم با تو میمیرم دیگه ترکت نمیکنم هیچ جیز به اندازه لذت با تو بودن لحظه رسیدن نیست آنای عزیزم عشق به تو زنده ام کرد اما حتما میدونی که ما هر کداممون زودتر مرده نباید به خاطر از دست دادن عشقش به زندگی پشت پا کنه تا زمانی که زنده هست آنای عزیزم میدونی که تو باید دنبال یه عشق جدید باشی نیازی نیست دنبالش بری خودش میاد بی خبر درست زمانی که انتظارش رو نداری مثل همین لحظه که به هم رسیدیم حالا من با تجربه ای که از آن دنیا دارم از مرگ نمیترسم چون مرگ هم مانند عشق زیباست اونی که برنامه نویسی عشق رو نوشت خوب نوشت فقط آدمها نمیدونن اون به چه زبانی نوشت جالب اینجاست در آن دنیا دنبال آفریدگارم نبودم چون این حسها در آن دنیا وجود نداشت ......
به همسایه گفتم آدم بیکار از کجا بیدا کنم بگم با من بیا اگر آدم بیکار باشه یعنی پولی در جیبش نیست و اون جیب منو نگاه میکنه که براش خرج کنم اگر هم جبیبش پر پول باشه و ثروتمند باشه که اصلا کاری به کار من نداره و خودش هزار جور تفریح و سرگرمی داره همیشه هم مست هست دنیا بکام اون می چرخه اگر با این حرف میخوای دوستی برای خودت بیدا کنی من نمیتونم با تو دوست بشم چون یه جورایی فنر بازی در میاری و در کل ادم احساس راحتی و امنیت با تو نمی کنه برای تو هم که فرقی نمی کنه با کی حرف بزنی با کی بشینی فقط میخوای روزت یه جورایی شب بشه اما وقتی کسی حال تو رو نداشته باشه تو هم احساس تنهایی میکنی باید خبر بدی خبر بگیری همینجوری نیست فقط بشنوی هر حرفی هم که بزنی تا اون طرف گوش کنه پول باید بدی مجانی کسی دیگه حرف کسی رو گوش نمیکنه چون وقت گرانبهاست اما برسم به حودم تا آدم دلخواه خودمو پیدا نکنم تنهایی بیشتر به من لذت میده همیشه 4 تا آدم بیکار هست که بخواد آدم خودشو به اونا وصل کنه اما فکر دور شدن از اونا رو هم باید کرد چون بعدش میگن معلوم نیست چی شده دیگه مارو تحویل نمیگیره هر کسی آدم خودشو میخواد از قدیم گفنتند کبوتر با کبوتر باز با باز کند جنس با همجنس بازی پروواز حالا مهربونتر بشین شاید اونی که اونجاست و داره نگاهت میکنه بیاد پیشت بشینه ای پیرمرد 70 ساله بازیگوش وقتی تنها میشینم یه جایی یه تنهای دیگه مثل من که منو میخواد میاد پیشم میشینه اگر من هم اونو بخوام با هم دوست میشیم اما اگر نخواد در کمتر از 2 دقیقه الکی ساعتمو نگاه میکنم میرم قدمی میزنم یه جای دیگه میشینم تا اون آدم کیس مورد علاقه ام بیاد پیشم بشینه بعدش خسته نشدی همیشهع آدمهای تکراری رو میبینی من از تنهایی خوشم میاد چون هر بار این شانس رو دارم با یه ادم جدید آشنا بشم ولی تو 10 سال هم که بشه چون 2 نفر 4 نفر و همیشه هم با همینها هستی همیشه همین حالتی هست که هستی تنها بشینی یه خوبیه بزرگ داره یکی میاد پیشت آشنا میشی جون اون نفر تو رو زیر نظر داره و از تو خوشش اومده میاد کنارت میشینه... .... ........