همه دوستهامو میخوام هیچ دوستی مثل دوستهای سن 15 سالگی نمیشه دوستانی که وقتی سنشون بالاتر میره خاطراتی رو با هم دارند که در هیچ کجای جهان پیدا نمیشه دوستان جدید هم خوبند ولی آدم دوستان چدید رو نمیدونه کجا بزرگ شدند قبلا کی بودند هر چی که میبینند از همون لحظه هست تک و توک هم دوستان سن بالا هستند که خوبند اما خیلی راحت هم آدم رو ول میکنند میرن هر چقدر هم آدم دوست داشته باشه اگر کوچکترین غفلتی بکنه اونا رو ممکنه برای همیشه از دست بده حتی بی دلیل هم ممکنه بزارن برن که این حالت زیاد مهم نیست چون اون خودش گذاشته رفته و دیگه نمیخواد ادامه حال بده تا حول بدم دوست قشنگم...
لحظه ها میگذرند یه لحظه بی عشق تو نیستم اگر عاشق نباشم من دیگه عاشق بشو نیستم
بیا پا به پای من بریم از اینطرفها این همه عشق منو جدا نکن از تنت بیا نزدیکی بده صدا بزن اسم منو با تو آرومم خوبم در تمام لحظه ها وقتی جای تو خالیست پیش من خودم تو خالی میبینم تا بی انتها در سرد و گرم راه جیره زنده بودنمی مگه در دنیا هیچ خبری بزرگتر از تو وجود داره نه نداره اگر هم این یک خواب و رویاست رویایی تکرار نشدنیه در لحظه دیدار می دونستم که 2 تا بال در میارم و خیلی سبک میشم تا جایی که میتونم بر روی ابرها دراز بکشم و با ابرها به اوج خوشبختی برسم اما درست در اوج خوشبختی در حالی که همه چیز خوب بود آسمان رعدو برقی زد و تو سوختی من موندم هزاران سوال بی جواب چه جوری بدون تو ادامه بدم دیگه دلم نمیخواد بخوابم چون حتی در خواب همه نمیشه تو رو دید این پایان همه عشق هست جدایی و تا ابد سوختن و ساختن .....
تو از درخت په یاد گرفتی هان یاد گرفتم رشد کنم تنم رو قوی کنم یاد گرفتم برم بالاتر تا وسعت دیدم رو بیشتر کنم یاد گرفتم برگها و شاخه های تنومندی از خودم درست کنم یاد گرفتم برگها و شاخه های اضافی رو از تنم جدا کنم یاد گرفتم در برابر بادها و طوفانها مقاوم باشم و یاد گرفتم وقتی خیلی بزرگتر شدم و شاخه هایم با برگهایم دور تا دورم کسترده و پهن شدند سایبانی باشم برای مسافری خسته چوپانی برای خوابیدن در زیر درختم یاد گرفتم آشیانه ای باشم برای پرندگان و تخم گذاری گنجشکها یاد گرفتم پس از بریدنم پنجره ای باشم برای یک خانه میزی باشم برای کار مدادی برای نوشتن ....