فروش بادام زمینی گیلان

بادام زمینی را از گیلان خریداری کنید سوغاتی گیلان -فروش بادام زمینی

فروش بادام زمینی گیلان

بادام زمینی را از گیلان خریداری کنید سوغاتی گیلان -فروش بادام زمینی

باورتون میشه ۱۰۰۰ تا روپا زدم با سن ۱۵ سالگی

باورتون میشه در سن ۱۵ سالگی ۱۰۰۰ تا روپا زدم اون هم در جاده خاکی با توپ ۲ لایه پلاستیکی از شاهدان اون زمان فقط ۲ یا ۳ نفر زنده هستند رقیبم ۱۸۰ تا روپا زد وقتی تعداد روپا به ۸۰۰ رسید بچه ها همه گفتن ۱۰۰۰ تا بزن چیزی به هزار تا نمونده خسته شده بودم اما زدم وقتی به عدد ۱۰۰۰ رسید از خستگی نشستم و دیگه نزدم شاید اگر خسته نمی‌شدم بیشتر هم می زدم البته الان رکورد رو نمی دونم چند هست و آیا کسی ۲ هزار تا زده یا نه اگر موبایل در اون زمان بود میشد فیلمی عکسی گرفت اما حیف شد فقط در خاطرات اون بچه های کوچک مونده ۱۰ نفری دیدن بنظرم باید به من جایزه بزرگی بدن یه بار هم تهران بودم دیدم بچه ها دارن فوتبال گل کوچک بازی می‌کنند رفتم من هم بازی کردم همه رو دریبل می دادم و گل میزدم تا اینکه امیر مثنوی رو دیدم اونو می‌شناختم اما نمی دونستم فوتبالش خیلی خوبه اومد گفت فکر میکنی خیلی حرفه ای هستی گر میتونی فقط یکبار توپ رو از من بگیر راست می‌گفت حتی یه بار هم نتونستم از اون عبور کنم دست بالا دست هست همینه.

تو دیگه نیستی

تو دیگه نیستی فقط در خوابهام میای اون هم بخاطر این میای که خیلی به تو فکر میکنم الان به کی بگم دوستت دارم وقتی نیستی کی رو بغل کنم عشقم رو تقدیمش کنم چقدر زود از پیشم رفتی عزیزم زمان بی تو خیلی دیر می گذره زمانی که کنارم بودی زمان زود می گذشت در خیالم با تو حرف می زنم همین الان هم برای تو می نویسم دردم رو به کی بگم کسی جز تو درکم نمی کرد این زمونه پیرم کرد از زندگی سیرم کرد ای زمونه چقدر تو نامردی عزیزم چرا آدم وقتی کسی رو دوست داره اونو از دست میده تا تو بودی زندگی سرشار از لطف و صفا بود اکنون زندگی بی تو اهنگ زیبایی نداره رفتی و بی تو دلم پر درده آتش عشقم بی تو چه سرده کاشکی میموندی

فکر کردم جلوه های ویژه هست چون چترمو جا گذاشتم

فکر کردم یکی از جلوه‌ای ویژه چون بازم جا گذاشتم چترمو  رفتم بازار خرید کنم  ۲ زار بخرم بگو خوب گفتم خوب وقتی چشمم به اون افتاد اولش باورم نمی شد یکمی قدم زدم در بازار  وقت گذاشتم تا قسمتهایی دیگه از بازار رو که ندیدم ببینم  خلاصه لیستی رو که از قبل برای خریدن تهیه کرده بودم از جیبم بیرون آوردم بله ۱۰ رقم جنس بود اولی سبزی بود برای درست کردن اش اش خالیه بخوری پاته نخوری هم پاته بعد از خریدن سبزی رفتم مرغ خریدم  بعدش رفتم میوه بخرم اما چترمو جا گذاشتم 

اسکی و گرگ و انا

آنا دختر ۲۴ ساله وقتی در حال اسکی بود  ناگهان گرگی به اون نزدیک شد گرگ گرسنه بود و انا لقمه چرب و نرمی بود گرگ به انا خیلی نزدیک شد و دندن های تیز خودش رو به انا نشون داد انا گفت بمن نزدیک نشو گازم نگیر اما گرگ که زبان انا رو نمی فهمید گرگ رو بروی انا بود و دستهایش رو بلند کرد  تا گازش بگیره انا از ترس یکقدم عقب رفت و از بالای کوه به درون دره که رودخانه بود افتاد در یک قایقی که اونجا بود اون قایق برای یک جوانی فقیر بود که ماهیگیری می کرد و در جنگل کلبه ای داشت جوان وقتی برگشت به سمت قایق دید یک دختر بیهوش افتاده بالا رو نگاه کرد دید گرگی آن بالاست ماجرا رو فهمید انا رو برد خونه و چند روزی آنجا استراحت کرد تا حاش بهتر شد آنها با هم ازدواج کردند.

سگی که منو گاز گرفته بود در تصادفی جان باخت

سگی که منو گاز گرفته بود در تصادفی جان باخت قبل از اینکه این سگ و سگهای  دیگه  در اینورو اونور خیابان زیاد بشن  اون هم در شهر آدم میتونست راحت بره و بیاد اما  تقریبا  3  سالی هست این سگها که خطرناک هم هستند ناگهان به آدم حمله میکنند معلوم نیست برای چی اینکارو میکنند داشتم در خیابان پیاده رو راه می رفتم مثل همه  روزهای دیگه  سگ  آرام در جایش  نشسته بود در یک چشم به هم زدن غرشی کرد و حمله کرد پامو گاز گرفت شانس آوردم دندان تیزش رو فرو نکرد اما  کافی بود فشار بده شانس اوردم  زنده موندم در ثانیه آخر تصمیمش عوش شد و به من نشون داد که میتونم تو رو راحت بکشم گاز رو روی  ران پاهام احساس کردم این سگ و سگهای دیگه خیلی ها رو دیدم  فراری داده و همه از اون وسگها می ترسیدند دوست من می گفت  تو چقدر ترسو هستی تا اینکه  اونو واقعا گاز گرفت و دوستم از الان سگ رو ببینه  می ره اونور ه خیابان اونطرف هم سگ هست روی جدول  بین اینور و اونور هم سگ هست همه جا سگ هست معلوم نیست این سگها چرا این چند سال در گوشه کنار خیلی  دیده میشن قبلا کجا بودند که ابان در شهر هستند...