اگر جهان کپی داره ما اصل هستیم بقیه کپی آیا همه جهان همه کپی ها با هم فکر میکنند آیا جیمزباند رفته فضا تا نقطه شروع دنیا رو پیدا کنه آیا ممکنه ناگهان غیب بشه یا برسه به آخر دنیا و دیگه نتونه جلو بره و اگر هم بره جلو دیگه هیچی اونجا نباشه که ببینه ...
اما وقتی پس از بدست آوردن اون رو از دست دادی تازه میفهمی چه گنجی بزرگ رو از دست دادی چ.ن دوباره باید تلاش کنی تا یکی دیگه مثل اون پیدا کنی اینبار سعی میکنی وقتی بدستش آوردی اینو از دست ندی اما یه چیز اینجا مهمه این دومی هرگز نمیتونه اون اولی باشه چون دلت همون اولی رو میخواد گویی دنیا فقط اون رو زایده بود برای تو اما اما اما دنیا چیز دیریست چون تو تلاش میکنی به اون برسی اون تلاش میکنه به من برسه اینجوری بگم که من تو رو میخوام تو اونو میخوای و اون منو میخواد کار دنیا عجیبه همه رو به دنبال هم میکشه به حالا چرا فقط یکنفر همیشه دنبال یکی دیگه هست چون اون یکنفر دقیقا همونیست که میخوای پنج نفر دیگه هم هستند که دوستشون داری و اون 5 نفر هم دوستت دارند اما دنیای تو فقط و فقط به همون یکنفر وابسته هست حالا اگر اونی که از دست دادی برگرده دوباره بیاد پیشت چی پیش میاد اینبار 4 چشمی مواظب همه رفتار و حرف زدنهات هستی که نکنه دوباره از دستت بره اما هر کاری بکنی هر لحظه ممکنه دوباره بره چون اون هم دقیقا مثل توست اون دنبال یکی دیگه هست و اون یکی دیگه دنبال تو... مثلث عشق ...
همیشه به این فکر میکنم اون اولین آدمی که دنیا اومد چگونه زنده موند اون نوزاد اگر پدر و مادر داشت و از پدر و مادر دنیا اومد انوقت که اون دیگه تنها نبود و اولین آدم حساب نمیشه چون قبل از اون 2 نفر با هم دنیا اومدند و اون 2 نفر هم باید بزرگ بوده باشن نه اینکه ناگهان یک پسر و یک دختر نوزاد دنیا بیاد تازه حتی اگر 2 نفر نوزاد ناگهان در زمین ظاهر شده باشن اون 2 نفر چگون توسط حیوانات آن داران دایناسورها خورده نشدند دایناسور اگر علفخوار بودند که خوب نوزادها رو نمی خورند اما پرندگان گوشتخوار حیوانات گوشتخوار ببر پلنگ که در جنگلهای آمازون ،ریقا پر هستند اگر ان 2 نوزاد در مناطق اروپا یا مناطق سردسیر دنیا اومده باشند از سرما میمردند و اصلا جگونه 2 تا نوزاد حتی در هوای خوب شکم خودشونو سیر میکردند هر چه فکر میکنم عقلم به جایی نمیرسه شاید در ان دوران نوزاد آدم شکل درخت یا حبوبات بودند که کم کم آدم شدند ولی خوب اگر این اتفاق در آن دوران افتاده باشه چرا الان ناگهان نوزادها ناگهان ظاهر نمیشن...
هاتیکو همون سگی بود که هر روز جلوی ایستگاه قطار منتظر صاحبش میموند. وقتی صاحبش مُرد، سگ دیگه هیچ وقت اون رو ندید ولی تا آخر عمرش (۹ سال بعد!) همونجا منتظر موند. حتی وقتی خیلی ضعیف و گرسنه بود، هیچ وقت دنبال صاحب جدید نرفت و به کسی آسیب نزد.خیلی از سگها وقتی صاحباشون توی جنگهای شمشیری تن به تن کشته میشدن، کنارشون میموندن. بعضیهاشون روزها بدون غذا یا آب کنار جسد صاحب مینشستن. سربازها میگفتن سگ حاضر بود از شدت گرسنگی بمیره ولی به صاحبش دست نزن.
تو حالم رو بهتر میکنی آره عزیزم تو آره تو تویی که نمیشناسمت حالم با دیدن تو خیلی بهتر میشه صدای تو بیهوش رو با هوش میکنه اینو من نمیگم تمام عالم میگن از همه خوشگلا تو خرشکلتری خوشگل تو دنیا زیاد پیدا میشه اما یکی خوشگل من نمیشه تمام شوق ذوق زندگیم اینه که تو رو پیدات کنم راستش تو رو پیدا میکنم حتی میام کنارت ولی تو که منو نمیشناسی هزار جور مانوور میدم ادا اطوار در میارم تو هم نگاه میکنی میگی این طرف دیوونه هست چرا اینجوری نگام میکنه چرا اونجوری نگام میکنه اما اینبار اگر ببینمت میگم سلام دوستت دارم دل رو به دریا می زنم کی من آره تو تویی که نمیشناسمت میدونی اینبار میخوام چیکار کنم هر جا که دیدمت میام دقیقا در کنارت با تو قدم میزنم تو سرعتت رو کم میکنی منم کم میکنم اگر وایسی منم وامیسم چند بار که این کارو بکنم خنگ که نیستی آخرش میفهمی میری اونور خیابون منم میام اونور خیابون دیگه شک نمیکنی که من دنبالتم اما اگر بترسی چی خوب این دیگه بدشانسیه مجبورم برم دنبال یکی دیگه آخه باید هر جور شده تو رو پیدات کنم جون تو حالم رو خوب میکنی بعدش وقتی پیدات کردم دست بدست شادی کنان بشیم به خانه نه تی خانه نه میخانه امی تازه خانه......