خنده چیست؟ گریه چیست؟ خنده رو نمیدونم یادم رفته آخه هر چیزی که سالها تکرار نشه آدم یادش میره؟ میگم گریه چیه؟ میگه گریه رو میدونم چیه چون هر روز هر لحظه دارم گریه می کنم میگم من به تو میگم که خنده دارو و درمان هر دردیه بخند تا همه غمها رو فراموش کنی میگه اگه می تونستم بخندم که می خندیدم اما دلیلی برای خندیدن نمی بینم میگم پس این آدمها چگونه میخندند؟ میگه خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است ...اما به زودی زود همین روزها می خندم خیلی هم میخندم چون تا دیوانه شدن دیگه زمانی نمانده و اون روزها دیگه بش از اندازه می خندم که اونوقت دیگه نمیتونم گریه کنم چون دلیلی برای گریه نیست من دیوانه شدم......
چگونه از دست عزراییل مرگ فرار کردی؟ وقتی ازراییل به طرفم امد و نزدیکتر شد دقیقا در آخرین لحظه که دستهایش را روی گلوی من گذاشت تا جان مرا بگیره همان لحظه یکنفر منو با صدای بلند صدا کرد عزراییل برگشت به طرف صدا و رفت بببینه اون کی بود که در این لحظه منو صدا کرد کی صدا کرد منو کی صدا کرد کی از این پنجره بسته رها کرد منو کی با آواز خوش عشق صدا کرد منو کی صدا کرد کی صدا کرد کی رها کرد منو کی رها کرد خوب من تا دیدم عزراییل برگشته فوری پا به فرار گذاشتم رفتم در یک چای دنجی قایم شدم عزراییل دید من نیستم گفت از دستم فرار کردی اما آخرش یک روزی حالا امروز نشد فردا فردا نشد سال دیگه سال دیگه نشد 100 سال دیگه آخرش تو رو می گیرم اون رفت به سراغ آدمی دیگه کی صدا کرد منو کی رها کرد.....
چون این بلا سر خودش اومد البته اون این بلا رو دوست داشت ...من بلا رو دوست دارم بلای جونم باش.. اون میگه با دوچرخه داشتم حرکت می کردم تا اینکه در یک کوچه 3 تا دختر بودند که بابام در همانجا با دوچرخه زمین خورد یکی از دخترها به بابام کمک کرد که از زمین بلند بشه بابام نگاهی به چشمان اون کرد و اون هم همینطور و از آن دختر تشکر کرد دختر گفت وظیفه ام بود کاری نکردم چند روز بعد پدرم به خواستگاری ان دختر جوان رفت و ان دختر شد مادر من و 2 تا دختر دیگه که خواهرانش بودند گفتند مهرت به دل این جوان نشست و تو زودتر از ما شوهر پیدا کردی از این به بعد ما هم اگر مردی را دیدیم زمین خورد بهخ او کمک می کنیم تا بلند بشه و بیاد خواستگاری ما تا ما هم شوهر کنیم آخ جون شوهر دهان من هم اب افتاد انها چند نفر را که پیش اونها زمین خوردند بلند کردند و لی به خواستگاری انها نرفتند دلیلش را پرسیدند انها گفتند چون شماها شوهر می خواستید اما دختر اولی به نیت کمک کردن رفته بود و این اعتقاد با ان فرق می کنه ان 2 تا دختر دیگه هر کسی جلوی انها می افتاد کمک نکردند تا اینکه یکی به انها گفت اگه به من کمک کی کردی من به خواستگاری تو می اومدم و کارخانه ام را به نان تو می کردم...آه از نهاد هر 2 تا دختر بلند شد گفت میشه دوباره زمین بخوری مرد گفت آره اما فقط ازدواج موقت ....خوب بود خوشتون اومد؟......