از توی خواب تو رو پیدا کردم ولی وقتی بیدار شدم دیدم تو واقعی هستی از خواب تا بیداری لذت دیدن تو مثل دیدن تمام زیبای های دنیاست اون هم نه یک لحظه نه یک نفس بلکه هزار لحطه هزار نفس تو همونی که با قدرت نگاهت میتونی در یک لحظه 1000 نفر رو مجنون کنی تو همونی که وقتی می خوابیدم تو رو در رویاهام میدیدم تو همونی که مهتاب رو آفتاب میکردی پس وقتی حرفی از عشق میزنن همینه که تو هستی در میان چشمانت خودمو می بینم که چقدر خوشبختم تو همونی هستی که وقتی می خندی تمام ریشه های خشک بدنم دوباره جون می گیرند و زنده میشن تو همونی که اگر شبها برام قصه بگی میتونی چشمام رو پر از خواب های طلایی می کنی تو اگر با من بمونی من رو از همه آرزوهام سیراب می کنی
نمیدونم چه رازیه این زندگی زمانی که کسی رو نمیخوای و دوست داری تنها باشی همه در همین لحظات پیدا میشن و میخوان با تو باشند زمانی که تو دلت می خواد با یکی باشی هیج کسی پیداش نیشت نمیدونم چه رازیه درست روز عید یا یکی ۲ روز مونده به عید یکی از نزدیکان آدم می میره در حالی که سال ۳۶۶ روز هست اون نمرد نمیدونم چه رازیست نمیخوای بری مهمانی یا عروسی همه آدم رو دعوت می کنند نمیخوای بری بنزین بزنی پمپ بنزین خلوته نمیخوای بری بیرون بگردی هوا کاملا صافه و آفتابی نمیخوای بخوری از هر طرف غذا میاد اون هم چه غذایی