چرا میشمرم آیا چیزی منتظر منه چه چیزی منو وادار به شمارش اعداد می کنه تا چه عددر باید بشمرم تا 100 یا هزار شایذ هم میلیون نکنه تا بی نهایت باید بشمارم خوب مثل اینکه چاره ای نیست ناچارم چون فقط حس کنجاوی باعث شده ببینم تا چه عددی باید بشمارم تا اون چیزی که منتظرمه بشمرم لحظه ها می گذرند یه لحظه بی عشق تونیستم اگر عاشق نباشم من دیگه عاشق بشو نیستم خوب استارت برای شمردن اعداد یک دو سه چهار پنج شش هفت هشت نه ده یازده دوازده سیزده چهارده پانزده شانزده هفده هیجده نوزده بیست بیست و یک بیست و دو بیست و سه بیست و چهار بیست و پنج بیست و شش بیست و هفت بیست و هشت بیست و نه سی سی و یک سی و دو سی و سه سی و چهار سی و پنج سی و شش سی و هفت سی و هشت سی و نه چهل چهل و یک چهل و دو خوب شمردن تمام شد این هم نتیجه تلاشی که انجام دادم :گاهیاوقات، راه بهتری وجود ندارد. گاهیاوقات، تنها راه، کار و تلاش است همین پایان.