فروش بادام زمینی گیلان

بادام زمینی را از گیلان خریداری کنید سوغاتی گیلان -فروش بادام زمینی

فروش بادام زمینی گیلان

بادام زمینی را از گیلان خریداری کنید سوغاتی گیلان -فروش بادام زمینی

در اینجا قیمت بادا را که به روز هست میبینید قیمت بادام چقدره..

در اینجا قیمت بادا را که به روز هست میبینید قیمت بادام چقدره.. خوب اول از همه مثل همه سایت ها و بلاگها  یکمی اینجا در باره  بادام زمینی می نویسیم بعدش میریم سر اصل قیمت که همان قیمت بادام زمینی هست اول کار اگر الان قیمت بادام زمینی رو بنویسم گوگل چون این وبلاگ رو میشناسه فوری میاره بالا در صفحه اول  نه اینکه  اون اولی باشه  ولی در صفحه اول گ.گل در پاینترین قسمت یا بعضی وقتها هم وسط  خیلی کم پیش میاد به صفحه دوم بره مگر اینکه سایت یا وبلاگی  مشهورتر از این باشه خوب حالا دوست داری تبلیغات آگهی  تو در این وبلاگ به نمایش بیاد اگر دوست داری  نظر یا کامنت بزار برای اثبات حرفم کافیه در گوگل بنویسی فروش بادام زمینی میبینی که  وبلاگم اول صفحه هست ولی خوب جاش کمی بالا و پایین میره چون رقیبان هم بیکار نیستند در تلاشند بیان اول ولی بین میلیونها وبلاگ و سایت  اول  صفحه یعنی خیلی هست  این سایت هم گفت تبلیغش کنم Armin3d.com قیمت فروش در مغازه ها 3 جور بادام داریم ریز متوسط  درشت ریز از اسمش معلومه ریزه متوسط نه ریز نه درشت اما درشت بزرگ و درجه یک هست  فروش در مغازه ها یعنی به صورنت خرده فروشی درجه 2  بین 190 تا 200 هزار تومان هست درجه یک بین 290 تا 300 هزار تومان هست خرید به صورت کلی ارزانتر هست یعنی از 5 کیلو به بال همین پایان.

کلید زندگی فکر او به اندازه اعتماد بنفس اون هست داستان هست واقعیت نداره

همه حرفها نتیجه  فعل و انفعالات زندگی است به عوامل مختلفی بستگی  داره اگر امروز یک ساندویج مغز بخورم فکرم به اندازه همان مقدار مغزی هست که می خورم مانند گلی که در گلدان که به اندازه آبی که به اون داده میشه و به میزان نوری که به اون میتابه و هم جنین به مکانی که گل  قرار داره گل میده یه پاس گل  زیبا از بازیکن شماره 9 میتونه یک گل  سرنوشت ساز برای تیمش باشه اینروزها  تیم منچستر یونایتد خوب گل میزنه و خوب هم دفاع میکنه وقتی که صدایی زیبا از یک قناری در میاد همه  گوشها  لذت می برند و آدمها احساس خوبی پیدا می کنند چه کسی می تواند خوب رانندگی کنه معلومه که شوماخر میتونه چون جاده اش صاف و جون میده برای تمرین کردن با این همه تو گل مشرق زمینی با موجودات فضایی هنوز کسی دقیقا نمیتونه ارتباطی برقرار شده یا نه بهتره به فکر قورمه سبزی خوشمزه باشیم که خیلی خوشمزه هست آیا مومیایی ها  ممکنه یک روز  زنده بشند خوب هیچ چیز غیر ممکن نیست شاید انسانها 1000 تا حس  ناشناخته دارند که فقط از 5 تای آن استفاده می کنند چرا عروس رفته گل بچینه در حالی که فوری باید بگه  بله و همه هورا بکشن اسرار عزل را نه تو دانی نه من بشنو همه حرفها رو باور نکن همین پایان.

چرا هیچ کسی داستانهای منو نمیخونه فقط یکی 2 کلیک آمارگیر اینجوری نشون میده

دیگه داستان نمی نویسم بابا من داستانم در حد بزرگترین  داستان نویس های  جهان هست از زول ورن هم بالاتره  تنها فرق من با زول ورن اینه که اون در 80 روز دور دنیا می نوشن من در 79 خوب یعنی من یک روز جلوتر میتونم در دور دنیا  بگردم  بالون من سریعتره وقتی  طرفداری  نداره حداقل یکنفر بخونه دل آدم خوش بشه این هم داستان امروزم اگر کلیک نخوره  دیگه نمی نویسم انتظار ندارم 10 یا 20 کلیک بخوره حداقل  2 تا 4 کلیک خوبه: بشنو باور نکن واقعی نیست فقط داستان هست به احتمال زیاد اون از زمان خودش  بدون اینکه خودش  بدون  خارج شده و به  زمان حال آمده این انسان یا هر موجودی که اسمش  رو نمیدونم چی باید گذاشت حتی ممکنه در زمان حال زنده باشه و یا یک انسانی باشه که مربوط به حتی 2 میلیون یا کمتر هم باشه ولی بنظرم مربوط به زمان حال تا 150 یا 250 سال اخیر هست آخه هیچ لباسی هم نپوشیده بود تا بشه  تشخیص داد برای کدام  دوران هست چون پنجره هم نمی زاشت از ناف به پایین رو دید قدش  تقریبا 180 سانتی متر بود مرد بود و فقط نگاه می کرد و من هم نمی تونستم تکون بخورم فقط باید ثابت نگاهش میکردم اما ترسناک نبود یه آدم مثل همه آدمها بود فقط قدرت حرکت رو از من گرفته بود این ماجرا فقط یک داستان است واقیعت نداره و هرگز اتفاق نمی افته هنوز ساعت 11 شب نشده بود و در بیابان برهوت تقریبا بالای یک کوه که به صورت جنگل نبود و همه جا رو می شد دید ما 9 نفر بودیم یکی  بیرون بود که اگر  حیوانی  درنده دزدی خلاصه هر انسانت یا موجود غیر طبیعی به ما نزدیک شد خبر بده  نوبتی  نگهبانی می دادند ساهت که  به نیمه های شب نزدیک شده بود یعنی  هنوز 12 شب نشده بود در بیرون از  پنجره که  نگاه می کردم البته  همه به غیر از اون نفری که نگهبانی می داد در داخل  اتاقک کوچک که یک در و یک پنجره داشت  یت خوتبیده بودند یت در حتل خوتب بودند دیدم یک نفر در پشت پنجره هست لخت هست اما 2 تا  شبیه شاخ یا پر قو بالای سرش هست دیدم باید همینجوری نگاهش کنم نمیتونستم نه حرف بزنم نه  تکون بخورم یک دقیقه بعد اون  غیب شد دیدم میتونم تکون بخورم فوری  رفتم در بیرون به اون نگهبان گفتم اون که  لخت نزدیکت بود کو کجاست اون گفت کسی ندیدم پیش من باش تا نگهبانی ام تموم بشه میترسم  یعنی ممکنه این  ماجرا  واقعی باشه ...همین پایان

اخبار قرن 25 فقط داستان هست واقعیت نداره

کوریک که تنها  دانشمند باقی مانده در قرن 23 بود ناگهان زنده شد و این خبر مثل توپ ترکید و همه جا پخش شد کویک میگه  در حال بازی گیم در لپ تاپ بودم که ناگهان رفتم درون بازی و همه از این بازی خوششان آمد ولی من واقعی بودم  جان و جسم داشتم هر چی در بازی بلد بودم انجام دادم تا فقط نمیرم زنده بمونم و به خودم میگفتم تنها راه بیرون آمدن از این بازی این هست که یکنفر منو از اینجا  بیاره بیرون هر بار که یکی  بازی می کرد می گفتم شاید این بتونه تا آخر بازی  بره  و من بتونم بیام بیرون اما تا  مرحله آخر هر کی می رفت نمی تونست غول مرحله آخر رو  بکشه  و از بین ببره در این بازی به  در ختان جون میدادند و درختان  هم با خودشان می جنگیدند هم  با  من و هم با  بقیه  جانوران درون بازی تا اینکه 200 سال  شد و آخرش امروز یکنفر موفق شد مرحله آخر بازی رو بره وقتی که اون غول مرحله آخر رو کشت بازی تمام شد و من توانستم همانطوری که  داخل بازی شده بودم  بیام بیرون ولی  در عالم  واقعیت میتونم ماده ای که به  درختان  تزریق می شد  تا با هم بجنگند رو کشف کنم و ااز فردا همه  درختان با هم می جنگند اما نگران نباشید می تونم درختان رو دوباره هر بار بخوام ثابت نگاه دارم این است قدرت کوریک همین پایان.

اخبار قرن 24 چشمهایش هر کدام به اندازه سیاره زمین بود

این اخبار فقط خبر هست که به همه  موجودات فضایی و همه سیارات با  تمامی ساکنانش می شنوند اما  واقعیت نداره چون بیشتر شبیه افسانه هست  این اخبار جدید هست و شما اولین نفری هستید که می شنوید البته هزار گوشها که در سیاره  وبلی در  500 میلیارد سال نوری که از ما فاصله دارند زودتر می شنوند چون هزاران گوش دارند خوب دیشب موجودی در فضا دیده شد که  فقط یک چشمش اندازه همه  سیاره زمین بود اون تصمیم داشت سیاره زمین را  بردارد و به جای  سیاره  مشتری بزاره و دلیلش این بود که  مشتری  بزرگتره و جا به اندازه کافی  داره اما درست در آخرین لحظه  تا اومد زمین رو  برداره و به جای مشتری بزاره  یک خبر رسید که  هر چه زودتر بیا  خانومت بچه  دنیا آورد اون هم فوری  رفت و از نظرها  پنهان شد حالا کی بیاد معلوم نیستهمین پایان برنامه خوردسالان.