این فقط یک داستان هست و چنین چیزی در عالم واقعیت اتفاق نمی افته و نخواهد افتاد در ضمن اخبار مربوط به قرن 29 هست یک روز صبح مثل همیشه از پنجره اتاق به بیرون رو نگاه میکردم دیدم هیچ جنبنده ای در خیابان نیست تعجب کرد و به خودم گفتم در ساعت 9 صبح حداقل یک آدم یک سگ یک پرنده باید دیده بشه خوب که دقت کردم دیدم همه رو میبینم و همه دارند برای من دست تکون میدن و میگن همونجا که هستی باش صدای اونا به سختی شنیده می شد با اینکه اونا فرید و با صدای خیلی بلند داد می زدند گفتم با موبال حرف بزنید بشنوم یکی که منو میشناخت به شمارام زنگ زد گفت تو آخرین بازمانده از نسل ما هستی اگر از اتاقت بیرون بیای مثل ما میشی و دیگه هیچ امیدی به زنده ماندن نسل ما نیست گفتم شماها چرا اینقدر ریز شدین از یک نخود هم ریزترین گفتند موجودات فضایی همه ما رو که در سیاره زمین هستیم ریز کردن و خیلی ها رو آنقدر ریز کردن که دیده نمیشن اما زنده هستند و ما رو با خودشون وارد سفینه دارند میکنند تا جا بشیم و به سیاره خودشان میبرند گفتم من تک تنها اینجا بمونم که چی بشه منم میام گفتند نه نیا از کجا معلوم وقتی مارو به سیاره خودشون بردند از بین نبرند شاید آزمایشاتی روی ما انجام بدن گفتم باشه چاره ای نیست همین پایان.