خوب بود زندگی از پیری شروع می شد و به نوزادی میرسید پیر پول میخواد چیکار... چون وقتی آدم پیر هست خسته و رنجوره هر جای جهان هم که دنیا بیاد پیر پیره و حال نداره از جاش تکون بخوره و هزاران بیماری می گیره و یکی دیگه باید به اون کمک کنه در عمل هم از نظر فکری هیچ هیجانی نداره و بعضی وقتها هم آرزوی مردن میکنه اما اگر یه پیر با ون همه ثروتی که داره هر لحظه جوانتر بشه چون طعم سخت پیری رو چشیده روز بروز جوانتر میشه و پولدارتر چون همه چیز بر عکس میشه جوان پول میخواد نداره اما پیر جوانی میخواد ولی پول رو داره هم این آرزوی پول اونو داره هم اون آرزوی جوانی اینو اما اگر یه پیر 80 ساله بدون که 20 سال دیگه 40 سالش میشه و 40 سال بعد 20 سالش میشه و پولش هم بیشتر میشه دوست داره هر چه زودتر جوان بشه و از اینکه عمرش به 20 میرشه خوشحال تر میشه وقتی هم که نوزاد شد مرد که اصلا مرگ رو نمیدونه چی هست ....
به من نیاز شدید داری تا تو دیگه این همه غروز و خودخواهی که نسبت به من روا کردی اسیرت کنم انقدر به تو محبت الکی میکنم که تو رو خام کنم تا تو دیگه نگی خودت اومدی دنبالم من که تو رو نمی خواستم یادت میارم که دل شکستن هنر نیست دل بدست آوردن هنره تو لیاقتت همونایی هستند که تو رو به خاطر خودت نمی خوان چنان با آب و تاب از اون تعریف میکنی که فرشته دیده باشی مارهای خوش خط و خالی که حتما ترکت میکنند اونوغت پیش خودت میگی این دیونه که عاشق منه رو داری بلند پروازی میکنی اما وقتی که به نوک قله رسیدی منو دیگه نمی بینی باید به خاطرم سالها رنج دوری بکشی آره تو ظاهرت زیباست خیلی برای من با ارزش بودی هنوزم هستی اما تا زمانی که یک نخ مونده و این آخرین نخ قلبم که به تو وصله پاره نشده بهتره به خودت بیای میگی دوستت دارم اما در عمل نیست به خاطر این دوستم داری که من غرورم رو پیش تو شکستم و چون برده برای تو آرزوی خوشبختی میکردم نوبت من هم میشه در این شک نکن قدر عافیت کسی داند که به مصیبتش گرفتار آید محبتی به تو میکنم که مادر به فرزنش نمیکنه و همیشه بگی حالا که کاره تو شده پر از نیرنگ و ریا به من نگو دوستت دارم که باورم نمیشه نگو فقط تو رو دارم که باورم نمیشه تو با چرب زبونی داری گولم میزنی کاری که تو داری با من انجام میدی به تو بر می گردونم تا بدونی دوونه شدن یعنی چی تا بدونی بیخوابی یعنی چی دنیا روزگار همیشه به کام آدم شیرین نیست آخه هر روز خوشی تنگ غروبی هم داره روزای سرد و سیاه صبح سفیدی هم داره میاد اونروزی که من دل تو رو پاره کنم .... به خودت بیا....
در دنیای علمی تخیلی هر چیزی رو میشه ممکن کرد سوار سفینه فضایی میشم لحظه هیجان انگیزیه آدمها از همه جهان سوار این سفینه هستند حتی بعضی از حیوانات هم هستند کنار من یه بز سیاه نشسته که بعضی وقتها به من نگاه میکنه به به میکنه و زوزه شغال که نزدیک فرمانده سفینه نشسته یه سوسک هم از سقف بالا میره ناگهان صدایی میاد و گوینده میگه از کنار سفینه نپتون در حال عبور هستیم بالهای پرنده خودتان را بیرون بیاورید و در نپتون گشتی بزنید ولی فرود نیاین چون ممکن است به سطح آنجا بچسبید و همه بال زنان به سمت نپتون می پرند زمان استراحت و پریدن 5 دقیقه هست این ماجرا واقعی نیست رویایی هست درسته رویا واقغیت نداره اما از هیچی که بهتره هدف از این سفر رسیدن به سیاره طلا بود اولین غذایی که خوردیم گوشت گوریل بود چون در فضا فقط باید گوشتهایی خورد که در زمین نمی خورند یه دختر 19 ساله بال پروازش کار نکرد و به سطح سیاره نپتون فرود آمد و ناگهان تبدیل به 10 نفر شد به هر صورتی بود اونو نجات دادیم و دیدیم بال اون یک سیمش قطع شده بود اونو سهن مهندس سفینه درست کرد ناگهان همه جا تاریک شد و گوینده گفت توسط یک موجود افسانه ای که اصلا وجود نداره خوذده شدیم نگران نباشید بزودی همه جا روشن میشه بله ناگهان همه جا روشن شد و یک سیاره دیدیم که همه جاش از طلا درست شده بود و ما برای رسیدن به آن طلا بیتابی می کردیم به خاطر همان طلا با هم جنگیدیم و همه همدیگر را کشتند و 2 نفر زنده ماندند که آنها نیز جذب طلا شدند و در همان سیاره تا ابد طلایی شدند و به آرزوی خودشان رسیدند مرگ پایان این راه بود به طلا تبدیل شدندتا فردا و رویایی دیگر در برنامه بعدی دختری که دوست داشت زیباترین مخلوق جهان از اول خلقت تا آخر دنیا باشه رو در رویا برای شما می نویسم دختری که می توانست به 100 حالت زیبا در آید سفید لاغر چاق متوسط و در هر یک ماه 7 روز می توانست مرد شود اوه عجب دختری پر شور و استثنایی در هر 10 روز 3 روز می توانست 20 ساله و 1 روز 30 ساله و 4 روز هم 40 ساله بشه رنگ چشمها و شکل اون در هر 3 ماه 5 روز بدلخواه عشقش برای تنوع تغیر می کرد بدلخواه عشق خودش شکل عوض می کرد ... ... ......