وقتی کشتی تایتانیک غرق شد من هم با اون غرق شدم چرا هر چی که خیلی با ارزشه از من خیلی دوره اما هر چی که بی ارزشه همه جای دورو برم هست عجیبه انگاری یکی یه چیزی هست یه مانع که نمیزاره از جام حرکت کنم و اون چیزهای با ارزش رو بدست بیارم اون کیه اون چیه که نمیزاره یعنی فکرم اشوب زده شده یعنی من در دنیای یکی دیگه دارم زندگی میکنم و فقط فکر میکنم که خودم هستم نمیشه سخته بدجوری چسبیده زالو هست شاید نمیدونم هر چی هست هر کی هست بسه امیدوارم ولم کنه هر کسی در زندگی با خاطرات خودش جا ماند اینبار اگر سوار ترن هوایی بشم دیگه پایین نمیام میرم اون بالا میمونم هنوز هم خنده های اونها رو میشنوم تو هم با ما غرق شدی به دنیای مردگان خوش اومدی در اخرین لحظه ساحل رو نگاه کردم اما ساحلی نبود تا چشم کار می کرد اب بود غرق شدم و رفتم به دنیای مردگان ......
اگر هر کسی خودش بود دنیا چه شکلی میشد دنیای هر کسی در تنهایی خودش واقعی هست مردی در بیرون سنگین و سعی میکنه اهنی باشه در حالی که شخصیت واقعی اون نرم لطیف و حتی تو دلبرو هست فقط خودش میدونه که در تنهایی چه کسی هست و در نهایت افرادی که خیلی به اون نزدیک هستند و دوستی انها یکی هست حتی ممکنه پیش زن و بچه شخصیت واقعی خودش رو بروز نده ولی هر چی ادمها با سوادتر میشن خودشون میشن بیرون و درون انها یکی میشه البته سواد داریم تا سواد نه هرکسی دکترا بگیره واقعا با سواده هم مدرک مهمه هم فکرش انعطاف پذیر باشه یعنی معلومات روانشناسی و علوم زندگی رو از هر لحاظ بفهمه و معلوماتش به اندازه ای باشه که حداقل از حالت تعصب بیرون بیاد و بتونه همه چیز و همه کس رو درک کنه نه اینکه فقط فکر کنه خودش بیشتر از همه میدونه وقتی فردا میشه تازه میفهمه چقدر هم کم می دونست ...حتی اسمان و زمین هم تغیر میکنه وقتی میفهمه نیاز به افتاب هست صاف و ابی میشه زمان باران ابری میشه و زمین هم همینطور گاهی وقتها سبز و بهاری و زمانی هم صاف و یخبندان چون حداقل میدون که باید بکارند و درو کنند اگر اینجوری نباشه همان خشک میمونه در بعضی از کشورها ادمها تا 90 درصد مثل هم فکر میکنند زیاد تفاوت ندارن و بیرون از خانه و در خانه در کوه در میان جمعیت یکی هستند اگر در خانه دوست دارند با اهنگی برقصند بیرون هم میرقصند یک شکل یک حالت دارند و هنرپیشه نمیشن خودشونن اما چه بگویم با من ای دل چه ها کردی تو مرا با عشث او اشنا کردی بعد از این زاری نکن هوس یاری نکن برو ای دل دل دیوانه و در خواب همه چهره واغعی خودشون رو میبینن یعنی به ان چیزی که فکر میکنند یا می خواهند بشوند هر چند خواب هم کمی تعیر در ون هست و اون هم به خاطر دیدن و شنیدنی در روز زندگی هست ولی در کل خواب هم 70 درصد رو نشون میده ...
هر زمانی یک چیزی نیاز میشه اختراع میشه مثلا همین برق اگر یکی دستگاهی اختراع کنه که برق تولید کنه خیلی سود میکنه چون برق رو همه نیاز دارند مخصوصا انهایی که کارشان با برق هست شاید دیر یا زود بشنویم که یکنفر با ابزاری بسیار ساده توانست برق تولید کنه حداقل بتونه با اون برق کامپیوتر خودش رو روشن کنه و اگر هم یخچال رو هم بتونه روشن کنه با ان دستگاه مولد برق کار بزرگی انجام داده دستگاه برقی که خیلی ارزان باشه اصلا مجانی باشه فرض کنیم با برگ درخت انگور توانست برق تولید کنه یا از تابیدن نور افتاب بر روی پشت بام خانه برقی تولید کرده ولی حتما مهندسان برق می توانند برق تولید کنند شاید هم خیلی زود اختراع بشهخ کسی چی میدون این نیازه که باعث اختراع میشه مثل نیاز رفتن به فضا که سفینه اختراع شد یا دیدن راه دور که دوربین یا تلسکوچ....
هر لحظه ممکن بود هر کسی این بازی را داشت انجام میداد در هر کجای جهان و به مرحله 6 می رسید ممکن بود اون غول از بازی بیرون بیاد ...ای فقط دنیای خیالی هست همه این ماجراها داستانی بش نیست اگر دوست داری بخوان واقعی نیست ...چگونه انیمشنهای بازی جان گرفتند و به دنیای واقعی امدند بر اثر یک اشتباه در برنامه نویسی یک بازی کارتونی ناگهان یکی از شخصیتهای بازی جان گرفت دقیقا همانی که غول بازی مرحله 6 بود و هر کاری می کردند نابود نمی شد چون اون دیگه یک شخصیت کارتونی نبود که با این شلیکها و با مشتهای چند بازیکن کارتونی از بین بره فقط یک راه وجود داشت که اون از مونیتور بیرون نیاد اون هم قطع برق کابل بازی بود یا اینکه هر چه سریعتر سی دی بازی رو از درایو بیرون اورد اما به نظر می امد اون فهمیده بود کسی که این کارتون را ساخته بود به اون به جای اینکه برنامه ای بده تا نابود بشه و به مرحله 7 بازی برسند بر عکس داد که اون اصلا نمیره و دیگه هم کاری نمی شد کرد چون این ربات نبود واقعی بود و اگر کسی این بازی را در یک صفحه بزرگ مانند سینما بازی می کرد در اصل یک غول شکست ناپذیر در انجا که واقعی بود هر لحظه بیرون می امد اما کریستوفر فکری به سرش رسید و فوری گفت همه سی دی های این بازی را از بین ببرید اما نمی دانست در کیف جورج کیف پسرش یک بازی جا مانده بود و اورجینال بود پسرش در نیمه های شب در حال بازی بود که ناگهان به مرحله 6 رسید و غول بازی بیرون امد و فوری پسر را داخل مونیتور برد و از داخل بازی دستور داد هزاران کپی از بازی درست کنند تا اینکه جیمی از خواب بیدار شد و خیالش راحت شد که همه اینها خواب بود....