فرض کنیم در 2 هزار سال پیش زندگی می کنیم و خیلی دلمان می خواهد اینده 2 هزار سال دیگر را ببینیم مثلا همین سال 2020 چون بیشتر از این نمی توانیم جلو برویم در 2 هزار سال پیش زندگی مردم چگونه بود ... انها در کره زمین چی کارهایی می کردند بیشترشان کشاورزی یا دامپروری یا به شکار حیوانات ماموتها و دایناسورهای باقی مانده از زمان 500 میلیون سال پیش می رفتند هر چند در انزمان بیشتر فقط فسیل پیدا می کردند و دایناسور به سختی پیدا می شد و اگر هم پیدا می شد بیشتر پرندگان غول پیکر بودند ولی با پیدا کردن فسیل های ان جانوران به دنبال داینا بودندحالا ناگهان یک اتفاقی می افتد یکنفر یک ماشین زمان پیدا می کند و به او می گوید با فشار دادن هر کدام از این عددها 10 سال به 10 سال جلوتر می روی تا می رسی به زمان ما یعنی 2020 او همین کار را می کند و با فشار دادن دگمه 10 سال به 10 سال جلوتر می رود 50 سال که جلو می رود می بیند همه انهایی را که می شناخته دیگر زنده نیستند منبع noaran.blogsky.com و همینطور جلوتر می رود در انزمان چون ویزا هم نبود می توانست انتخاب کنه کجا بره کجا بمونه انتخاب با خودش بود کم کم می رسد به 1000 سال قبل هنوز زندگی زیاد با 2 هزار سال پیش فرق نکرده اون هیجان زده هست و دوباره جلوتر می رود تا می رسد به 300 سال پیش ناگهان قطار و هواپیما میبیند باز هم جلوتر می اید می رسد به 200 سال قبل اوه تلویزیون رادیو و دانسینگهای شبانه روزی و کم کم باز هم جلوتر می اید و به 100 سال قبل می رسد می بیند همه جا جنگ جهانی اول است فوری فرار می کند دگمه را می زند جلوتر می اید به 60 سال قبل می رسد او اکنون در پاریس هست در سال 1966 می بیند همه جا مردم شاد سرحال هستند و لی هنوز دلش می خواهد به جلوتر برود وقتی به سال 2020 می رسد فوری دگمه را به عقب می زند و به خودش می گوید بهتر است در سال 1966 چند سال زندگی کنم بعد از اینکه چند سال زندگی کرد بر کی گردد به زمان خودش , و برای همه تعریف می کند چی دیده چی شنیده و میگه زندگی طبیعی ما عالیه و ایندگان در یک دنیای مصنوعی زندگی می کنند و هر چه زمان به جلوتر می رفتم مصنوعی تر می شدندفقط در سال 1966 زندگی فوق العاده بود که همه با هم تصمیم میگیرند به سال 1966 بیایند چند سالی زندگی کنند تا دوباره برگردند به دوران خودشان .. همه میگن نه بابا اون میگه جون زن بابا ....
تا حالا شده گم بشی و بچه 4 ساله هم باشی اون هم در یک شهر بزرگ هزار کیلومتر با شهر ما فاصله داشت با خانواده رفته بودیم مشهد بگو خوب .. خوب من با 4 تا از خواهرانم به بازار مشهد رفتیم منظورم از بازار یکی از خیابانهایی بود که اسمش رو نمیدونم چی هست ماشینها رفت و امد می کردند به نظرم اگر اشتباه نکنم مشهدی ها شاید خیبان رو میلان هم بگن ئقیقا نمی دونم کجا بود ولی از حرم دور بودیم و بیرون حرم به طرف خیابان یا بازار در حال قدم زدن بودیم همه خواهرانم چادری بودند و جادر سیاه داشتند همه انجا چادر سیاه داشتند اینها در یک جایی ایستادند تا فروشنده ای که در کنار خیابان بود و لباس می فروخت ان لباسها را نگاه کنند خیلی هم انجا شلوغ بود وقتی خواهرانم حرکت کردند من را ندیدند من هم فکر می کردم انها انجا ایستاده اند چون شبیه این خواهرانم دورو برم خیلی بودند من هم با انها حرکت کردم اما وقتی به صورت خواهرم نگاه کردم دیدم غریبه هست اون هم متوجه نشد که من چادر او را گرفته ام و هر کجا می رود با او رفتم دیدم اثری از خواهرانم نیست چادر را ول کردم و ترسیدم نمی دانستم چیکار کنم یک لحظه به فکرم رسید به ذهنم رسید برگردم و به طرف عقب بروم همانجوری نا امید به سمت عقب رفتم نمی دانم چقدر به عقب رفتم که ناگهان خاله ام را دیدم خاله ام به من گفت اینجا چیکار میکنی با کی اومدی ماجرا را گفتم خاله ام گفت اوه چه شانسی اوردی پسرم من اگه بیرون نمی اومدم تو گم می شدی و حالا پیدا شدی مرا به طرف حرم برد جایی که پدر و مادرم انجا بودند خواهرانم نیز چون منو پیدا نکردند همانجا امدند و خوشحال شدند پیدام کردند غرق در بوسه ام کردند..منبع noaran.blogsky.com
پدر خوب من... دوستت دارم تو عاشق من و مادرم هستی تو همه کار می کنی تا ما در ارامش باشیم پدر خوب من تو به همه سوالات من جواب درست می دی میدونستی تو عشق منی پدرم تو برای راحتی ما سختی می کشی امیدوارم وقتی بزرگ شدم همه محبت های تو رو جواب بدم من دوستت دارم و شیفته تو هستم تو با اینکه خسته هستی به همه نیازهایم توجه می کنی و حتی به سوالهای جنسی من پاسخ درست میدی پدر عزیزم وقتی می بینم تو مادرم را با عشق بغل می کنی و می بوسی من عشق به بوسیدن همسر اینده ام رو یاد می گیرم یاد می گیرم که چگونه ببوسم و عاشق عشقم باشم پدرو هر روز که می روی سر کار همیشه به یاد تو هستم تا زمانی که برگردی پدرم من یاد گرفتم چگونه زندگی کنم چون تو سرشار از محبتی پدرم دوستت دارم تو درکم می کنی تو نیازهای منو میدونی چیه تو خیلی خوبی پدر خوب من با اینکه میدونم خسته ای اما با تمام مهربانی با من رفتار می کنی میدونی تو همه عشق منی تو همه دنیای منی ......پدر خوب من بغلم کن منو ببوس من هم ببوسمت دوستت دارم خیلی زیاد فکر نکن چون بزرگ شدم نیاز به بوسیدن ندارم بوس از روی عشق بوی تو بوی پدر میده ......