فروش بادام زمینی گیلان

بادام زمینی را از گیلان خریداری کنید سوغاتی گیلان -فروش بادام زمینی

فروش بادام زمینی گیلان

بادام زمینی را از گیلان خریداری کنید سوغاتی گیلان -فروش بادام زمینی

روزماری لباسهاشو شست تا به مهمانی بره

روزماری لباسهاشو شست تا به مهمانی بره اون دعوت شده بود به  خانه  یکی از اقوام خیلی دورش که تازه از خارج اومده بود لباسهاس  سفید که  با توری در دور آستین و قسمت گردن داشت با یک  پاپیون دخترانه مخصوص  سن خودش  رزماری  فقط 28 سال سن داشت اما چهره اش  جوانتر نشان میداد لباسها را در حیاط به  طنابی  آویخت تا در زیر نور خورشید آفتاب عالم تاب خشک بشه برای رفتن به این مهمانی بیتبی می کرد آخه  دوست پسرش دیوید هم به آن مهمانی دعوت شده بود اما  ممکن بود دیوید نیاد چون شنیده بود در روستای شری پل آسیب دیده بود و گاری نمی توانست از آن قسمت بیاد اما رزماری  پیش خودش گفت شری  حتما هر جوری که بشه خودش رو به من میرسونه اما گر نیاد چی رزماری پیش خودش گفت اگه نیاد چی اگه میشد چی میشد شری  میومد دلش  عاشق که بود عاشقتر میشد زندگیم قشنگ میشد شب من روز نمی شد آخ اگه میشد چی میشد  آیا  شری میاد و دل  غمدیده اش رو میخواست مثل  قدیما نکنه نیاد چشمام روی ساعت بمونه  رزماری رفت به مهمانی  ساعت 11 قبل از ظهر آنجا رسید اما شری رو ندید ساعت شد 3  بعد از ظهر شری نیومد نکنه  شری نیاد غم بگیره   گوشه کنار این خونه رفت پشت پنجره تا اون دور دورها رو نگاه کرد ناگهان شری رو دید خیلی خوشحال شد شری اومد رزماری فوری  رفت بیرون  براش دست تکون داد  همدیگر رو بغل کردند و روز بعدش  عروسی کردند ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.