احساس تنهایی این احساس فقط با تو پر میشه روزها میگذرند ماهها و سالها فصلهای بهار پاییز و همه همه فصلها میان میرن اما نتونستند تنهای منو پر کنند حتی در بین همه آدمهایی که میگن دوستت داریم و واقعا هم دوست دارند حتی تا مرز عاشقی اما راستش هرگز حتی یکی از اونا نتونستن تنهای منو پر کنند اما یه روز تو رو دیدم فکر نمی کردم رویا واقعی بشه اما میدونستم هستی یه حسی بمن میگفت اون هست یه روز در یه جایی اونو میبینی بله یه روز دیدمت در جا خشکم زد این خودشه یادم رفته بود پلک بزنم و همونجور مات و مبهوت نگات کردم توی دلم گفتم میخوام تو رو میخوام با تمام وجودم در درونم سکوتم رو شکستم دنبالت راه افتادم تا به تو رسیدم غرورم رو منار گذاشتم پا به پای تو راه رفتم تو فهمیدی یکی کنارت هست گفتم عشق خطهای موازی رو به هم میرسونه و تو میتونی تنهایمو پر کنی تو هم نگاهم کردی گفتی منم تنهام ما به هم رسیدیم از اون لحظه ما دنیا رو زیباتر دیدیم و دلمون میخواد دنیا رو تا آخر ببینیم و تو تنها آدمی هستی که با تو هرگز احساس پوچی و تنهایی و ناامیدی نکردم هر بار گوشیم زنگ میخورد و شماره هر کسی غیر از تو رو می دیدم بی اعتنا جواب میدادم اما تا شماره تو رو میدیدم دلم واقعا از جا کنده میشد خیلی ذوق میکردم حالا دلم میخواد زنده بمونم و زندگی کنم عجب جایی به دادم رسیدی ...