این ماجرا فقط یک داستان هست من کبک میخوام این داستان در هیچ کجا و هیچوقت وجود خارجی نداشت و مثل همه داستانهای دیگر است که فقط در داستانها میمونه و هرگز انجام نشده و نخواهد شد شاید هم واقعی باشه کسی چی میدونه پادشاه دستور داد تا برای شام برای او کبک کباب کنند اما یک مشکل وجود داشت کبک هر روز کمتر از قبل میشد و در آسمان شهر سیتان 3 کمتر کبکی پرواز می کرد شکارچیان بدستور پادشاه رفتند تا کبکی شکار کنند آنها دست خالی برگشتند ولی برای پادشاه همه جور پرنده شکار کرده بودند به غیر از کبک جارچیان و یا هکان خبر آورندگان به شاه گفتند ای پادشاه گردن کلفت و قوی هیکل برای تو شکارچیان پرنده های رنگارنک جور واجور آوردند به غیر از کبک پادشاه که اسمش مول 5 بود دستور داد همه 100 شکارچی را گردن بزنند اما یک فرصت به آنها دادند که تا فردا فرصت دارند حداقل یک کبک شکار کنند شکارچیان رفتند تا اینکه کبکی را دیدند 10 کبک در حال پرواز بودند آنها را تعقیب کردند ولی کبکها وارد جزیره کوسکاکوسک 4 شدند در آن چزیره کسی جرات نمی کرد بره هر کی می رفت زنده زنده توسط سوزش 5 خورده میشدند اون علاقه زیادی به خوردن آدم داشت 2 تا شاخ داشت با یک دم و ناخنهای دراز با 2 دندان دراز اگر بدون کبک بر میگشتند پادشاه مول آنها را میکشت اگر وارد جزیره میشدند توسط آن غول خورده میشدند یکی از شکارچیان گفت بریم با غول بجنگیم از بروس لی که دیگه قویتر نیست شکارچیان گفتند چه می گویی اون همین پارسال 1000 نفر را که از ما هم قویتر بودند خورد ادامه داستان فردا تا فردا همه شما را به خدای مهربان میسپارم همین پایان.