فروش بادام زمینی گیلان

بادام زمینی را از گیلان خریداری کنید سوغاتی گیلان -فروش بادام زمینی

فروش بادام زمینی گیلان

بادام زمینی را از گیلان خریداری کنید سوغاتی گیلان -فروش بادام زمینی

این همه نظرات گذاشتین حالا یه چیزی گفتم

این همه نظرات گذاشتین حالا یه چیزی گفتم همه رو هم میخوام بخونم 1 میلیون نظر برای یه  وبلاگ خیلیه این فقط یه ماجرا بود عجیبه که این همه مهم از آب در آمد  مهمتر از پیدا کردن آب  در مریخ  یا یافتن  موجودات فضایی اون هم همه  فقط مرد باشند چه جوری در آن سیاره  زادو ولد میکنند هم خودش  داستانی  مفصل  داره اگر  مطالبم این همه جالبه که  به غیر از زمین  ساکنان سیارات  دیگه هم می  خونند و  نظر میدن  خودش  در ع خودش  بی نشیره به قول یک نفر که گفته بود خانوم شما هر چی  بنویسین خریدار داره حتی از کرات دیگر  دیگه چیزی  نمونده که این  موجودات واقعی بشند و بیان پیشم شاید هم منو ببرن  پیش خودشون وقتی صبح شد و آفتاب عالم تاب بیرون اومد فهمیدم همه این نظرات خواب بود حتی یکنفر هم نظر نداد اما داستان: این ماجرا فقط یک داستان هست من کبک میخوام این داستان در هیچ کجا و هیچوقت وجود خارجی نداشت و مثل همه داستانهای  دیگر است که فقط در داستانها میمونه و هرگز انجام نشده و نخواهد شد شاید هم واقعی باشه کسی چی  میدونه پادشاه دستور داد تا برای شام برای او کبک کباب کنند اما یک مشکل وجود داشت کبک هر روز کمتر از قبل میشد و در آسمان شهر سیتان 3 کمتر کبکی پرواز می کرد شکارچیان بدستور پادشاه رفتند تا کبکی شکار کنند آنها دست خالی برگشتند ولی برای پادشاه  همه جور پرنده شکار کرده بودند به غیر از کبک جارچیان و یا هکان خبر آورندگان به شاه گفتند ای پادشاه گردن کلفت و قوی هیکل برای تو شکارچیان پرنده های  رنگارنک جور واجور آوردند به غیر از کبک پادشاه  که اسمش مول 5  بود دستور داد همه 100 شکارچی را گردن بزنند اما یک فرصت به آنها دادند که تا فردا فرصت دارند حداقل یک کبک شکار کنند شکارچیان رفتند تا اینکه  کبکی را دیدند 10 کبک در حال پرواز بودند آنها را تعقیب کردند ولی کبکها وارد جزیره کوسکاکوسک 4 شدند در آن چزیره کسی جرات نمی کرد بره هر کی می رفت زنده زنده توسط سوزش 5 خورده میشدند اون علاقه زیادی  به خوردن آدم داشت 2 تا شاخ داشت با یک دم و ناخنهای  دراز  با  2  دندان دراز اگر بدون کبک بر میگشتند پادشاه مول آنها را میکشت اگر وارد جزیره میشدند توسط آن غول  خورده میشدند یکی از شکارچیان گفت بریم با غول بجنگیم از بروس لی که دیگه  قویتر نیست شکارچیان گفتند چه می گویی اون همین  پارسال  1000  نفر را که از ما هم قویتر بودند  خورد ادامه داستان  فردا تا فردا همه شما را به خدای مهربان میسپارم  همین پایان.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.