فروش بادام زمینی گیلان

بادام زمینی را از گیلان خریداری کنید سوغاتی گیلان -فروش بادام زمینی

فروش بادام زمینی گیلان

بادام زمینی را از گیلان خریداری کنید سوغاتی گیلان -فروش بادام زمینی

با چشم گریان

با چشم گریان سلا م باباسلام دخترم این آقا کیه با خودت آوردی خونه ما باباجون این شوهره منه با هم ازدواج کردیم اوه بدون اینکه به من بگی رفتین 2 تایی ازدواج کردین کی چه زمانی کجا با هم اشنا شدین پدر جون پاپی عزیزم رفته بودم خونه خاله جون این پسر نازنین همسایه خاله جون هستند اونجا با هم آشنا شدیم ولی دخترم من فکر می کردم تو پسر منوچهر رو دوست داری اون تازه ازهلند اومده نه بابا جون من کسی رو که دوستش دارم زندگی میکنم خوب چرا بی خبر رفتین ازدواج کردین آخه میدونستم تو مخالفت میکنی باشه مبارک باشه خاله ات به من گفت ولی فکر میکردم شوخی داره میکنه پس این یک هفته رو پیش خاله بودین آره خوب بفرما داماد عزیز که خیلی  برای ازدواج کردن با دخترم ملوسک عجله داشتین دخترم چای بیار برای من و دامادم اسمشون چیه معرفی کن جمال اسمش جمال هست اما نه جمال بی نقطه دختر اینجور شوخی ها نکن شیرینی بیار بخوریم جمال شوهر عزیزم اون شیرینی رو از ماشین بیار اینجا خوب ما 3 نفر شدیم شما 2 نفر در اون پایین زندگی کنین نه نه نه پدر من در زیر زمین احساس دلتنگی میکنم اون طبقه بالا رو بدین به ما دینگ دینگ صدای در میاد دخترم ببین کیه کیه در میزنه  در رو با لنگر میزنه میرم الان نگاه میکنم دختر میره در رو باز میکنه میبینه آقا منوچهره  سلام آقا منوچهر بابا خونه هست آره بفرمایید سالم جعفر تازه از آمستردام اومدم فوری اومدم به دیدنت مهمان دارین نه این میزبان هست داماد من هست مبارک باشه منو خبر نکردین راستش منم همین الان با خبر شدم وقتی با شوهرش اومد پیشم بفرمایید بشینید چای بخوریم شیرینی  بخوریم نه مزاحم نمیشم بابا بابجون من و جمال میخوایم بریم شمال سویچ ماشین رو میدین آره عزیزم برین بگردین مواضب همدیگه باشین مامانت که زنده نیست آقا منوچهر هم مثل من زن نداره ما 2 نفر با هم میمونیم تا شما برگردین منوچهر جان من به شما گفتم اما فکر نمی کردم این ازدواجشون جدی بوده و فکر کردم شوخی میکنن آخه در تلفن یه چیزایی گفته بود آره من هم فکر میکردم شوخی میکننین خوب ما داریم میریم کاری ندارین بابا آقا منوچهر پرا برو داخل ماشینشیرینی گل خریدم بیار اینجا دختر میره میبینه یه ماشین شاسی بلند اونجاست نو تمیز 0 کیلومتر شیرینی رو بر میداره گل رو بر میداره  منوچهر سویچ ماشین شاسی بلند رو میده به عروس خانوم و میگه این هدیه کادوی عروسیتان هست عروس خانوم میگه مرسی و منوچهر رو بغل میکنه جمال از دیدن این صحنه ناراحت میشه و به خانومش میگه چرا بغلش کردی اون که بابای تو نیست خلاصه اولین درگیری شروع میشه اما با دخالت منوچهر و بابا این ماجرا به خوبی و خوشی تمام میشه زن و مرد میرن ماه عسل ولی با ماشین شاسی بلند که هدیه گرفتن منوچهر گفت در ماشین آهنگ  مزارت و بتهوون هم هست اگر دوست داشتین گوش بدین اگر نداشتین آهعنگهای خودتون رو گوش کنید آنها موزارت دوست نداشتند و بتهوون هم گوش نکردند و ایین ترانه رو گوش کردند من دیگه بچه نمیشم آه  دیگه بازیچه نمیشم تو منو تنها گذاشتی رفتی  با  چشم  گریون  آه تو منو تنها گذاشتی  و با هم همیشه مهربان باشید منوچهر و بابا هم با هم زندگی میکنند تا  دخترشون برگرده خیلی به اونا در شمال خوش میگذره انها به طرف خانه خودشان حرکت میکنند 20 روز تمام شده بود نیم ساعت مونده بود که به خونه شون برسن باباش سکته کرده بود و از دنیا رفت منوچهر زار زار گریه می کرد چرا منو تنها گذاشتی تو تنها  دوست تنها عشقم بودی منوچهر و بابای دختره مثل لیلی و مجنون بودند مثل 2 قولوهای افسانه ای همیشه با هم بودند اما  عجل فرصت نداد در اولین سکته جانش  را گرفت وقتی  دخترش با جمال با خوشحالی میان خونه میبینن منوچهر هم بیهوش افتاده روی زمین منوچهر هم طاقت نیاورده بود و مرد همین پایان.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد