ازش میپرسم تو که گفته بودی میخوای لاغر بشی چرا هر بار که میبینمت چاقتر میشی و شکمت اولین جاییه که بزرگتر میشه اما چرا واقعا نمیشه لاغر شد همه چیز باید از اول صبح برای لاغر شدن شروع بشه بارها و بارها این کارو کردم اما میبینم گفتم برو پیاده روی کن میگه میرم باور کن میرم ولی تا میام خونه و میخوام صبحانه بخورم نمیتونم لقمه های غذا رو کمتر کنم آنجنان اشتهام باز میشه که گویی هفته هاست غذا نخوردم دوباره به خودم میگم از فردا کمتر میخورم دقیقا فردا یکی میگه بیا نهار خونه من عزیزم من هم میرم مهمانی اون هر چی غذای خوشمزه هست جلوم میزاره تا دلمو بدست بیاره ولی نمیدونه که میخوام لاغر بشم خلاصه آخرش نمیدونم چیکار کنم تنها یه فکری بسرم رسیده که اگر عشقم ترکم کنه از غم و غصه فراوان جدایی از اون لاغر میشم اما این لاغری هم بدرد نمیخوره عشقم ترکم کرد لاغر شدم ولی وقتی دوباره برگشت از نو چاق شدم همین پایان