داوید هم خوشش میاد و میگه از عبدول که بهتره اما این داوید چرا مشهوره و به این نام صداش میککند می کنند میکنند هم خودش جالبه داوود میگه گوشت نمی خورم اول همه فکر می کردند به خاطر گرونی گوشت هست اما دیدند داوود خیلی هم پولداره اما بی نهایت دلسوز حتی مورچه روی طاقچه هم باشه صبر میکنه اون مورچه بره بعدا تمیز میکنه حمومک مورچه داره د.رو برش کورچه داره جونه تو خنده داره بشین و پاشو خنده داره میگه وقتی میبینم مرغها و گوسی ها رو منظورش گوسفندها رو در کشتارگاه سر می برند و اون خون رو میبینه نمیتونه اون گوشت رو سیخ بزنه کباب بشه بخوره بچه های محل میگن داوید تو گوشت نخور برای تو ضرر داره اینجوری ارزونتر میشه ما به جای تو میخوریم کلسترول رو هم دوست داریم
شاید یه روزی یه دستگاهی اختراع بشه تا یکی در مورد یکی فکر میکنه چشم آدم نور بزنه یه نوری سبز رنگ از سمت چشم تو به چشم اینجوری معلوم میشه چقدر منو میخوای یا من تو رو میخوام اگر نور سبز از سمت تو کم رنگ باشه یعنی میخوای اما در شک و تردیدی هر چه سبز پر رنگتر باشه یعنی بیشتر میخوای اگر هم رنگش سفید شد یعنی پشیمون شدی و دیگه نمیخوای اگر 7 رنگ رنگین کمون از یکی بطرف یکی دیگه بره یعنی اون رنگین کمانی هست رنگین کمان همه جا هست حتی نزدیک غار یا بالای کوه یا پشت در زمین فوتبال حتی در کنار دریا ناگهان طیفی از رنگهای زیبای رنگین کمانی طبیعت میدونه چه جوری آدمها رو شاد کنه آدمی که هیچ ثروتی نداره و دلش میخواد شانسی معجزه ای بشه و دل تو رو بدست باره با پول اما میبینه پولی نداره یه روز غمگین و تنها میره دریا میگه ای طبیعت زیبا دلکم گرفته در همین لحظه در کنار ساحل دراز میکشه میبینه یه صدف کنارشه اونو باز میکنه گوهر مروارید پیدا میکنه طبیعت اونو ثروتنمد میکنه خوشحال میشه میره اون شیرینی تر رو میخره میخوره حتی در کویر خشک برهوت که هیچ نشانی از آب و گیاه نیست ناگهان ممکنه چشمه ای فواران کنه اما آیا چنین دستگاهی هست نه نه نیست فعلا نیست اما بشر نشون داده که فقط کافیه فکری به ذهنش برسه اونو میسازه اما در حال حاضر چنین دستگاهی نیست و فقط نگاه و تپش قلب و سپس خمیازه کشیدنه خمیازه کشیدن یعنی سعی کردم بتو برسم اما نمیشد یاراهی نبود و خمیازه مییاد و هر چند نانسی قبل از پیدایش زمین در زمینی دیگر زندگی میکرد عمر نانسی ها مانند زمینی ها 100 سال نیست نانسی ها یک میلیارد سال نوری عمر میکنند و همیشه هم در یک سن هستند آنها نیز میمیرند اما بدون مریض شدن نانسی ها ناگهان متولد میشوند و زمان مردن ناگهان پودر میشوند و غیب میشوند هیچ دود و خاکستر یا استخوانی از آنها نمی مانند نانسی پایان
این ماجرا واقعی نیست و فقط یک داستان هست در سال ۲۰۴۳ ناگهان سیاره زمین با سرعت زیاد به دور خودش میچرخه و در کمتر از ۱ روز ۲۰ بهار ۲۰ زمستان و ۲۰ تابستان و پاییز دا در خود میبینند همهانسانها گیج می شوند ومی میرند یک نفر انسان زن زنده میمونه که فق ۳ سال داشت این انسان بزرگ میشه و به سن ۳۱ سالگی میرسه تنها موجود باقی مانده بر روی زمین نه برقی مونده بود نه وسیله ای وقتی نانسی بزرگتر میشه اثاری از بقایای استخوانهای انسانها و موجودات دیگر را میبینه سفینه ای فرود میاد و یک انسان مرد ۴۱ ساله بیرون میاد نانسی با دیدن سفینه بسمتش میره و ادوارد رو میبینه انها صاحب ۴ فرزند میشوند ۲ دختر و ۲ پسر پایان