تارا برای اینکه معلم بشه با تلاش زیاد درس میخواند او موفق شد با معدل 16 قبول شده و به دانشگاه زبان انگلیسی رفت انگلیسی تارا ضعیف بود بنابراین تصمیم گرفت با دوستان جدیدی آشنا بشه که با اونا انگلیسی حرف بزنه و تمرین کنه کم کم تارا انگلیسی بهتر حرف میزد او در دانشگاه نیز قبول شد ولی باز هم تشنه مدارک بالاتر بود با همین مدرک لیسانس سر کار رفت و با پولی که هر ماه می گرفت برای خودش تی شرت خرید و برای خواهرش نیز خرید تارا پس از 2 سال کار کردن زمین خرید در منطقه دور از شهر و آنجا را حصار چوبی کشید و یک دروازه چوبی هم گذاشت یک ماشین دست دوم مدل متوسط هم خرید اکنون نیاز داشت تا شوهر کنه با مهندسی آشنا شد و با هم ازدواج کردند آنها آن مزرعه را بزرگتر کردند و اسم آن محله دور افتاده از شهر را تارآباد گذاشتند آنجا گاوداری باز کردند و یک نگهبان هم آنجا گذاشتند یک قسمت را باغ پرورش گل و قسمت دیگر هم گاوداری بود دوباره زمین خریدند و 3 مغازه درست .ردند یکی را قصابی و دومی را گلفروشی سومی را نیز رستوران باز هم زمین خریدند اینبار آنطرف روبرو را خریدند یک هتل درست کردند و باز هم زمین خریدند و اکنون در آن قسمت 20 هزار نفر زندگی می کنند تارا یک هتل در یک کشور دیگر خرید و در قسمت بازرگانی صادرات و وارادات نیز کار می کند تارا تصمیم گرفت بچه دار شود و شد.پایان