وقتی رفتم خواستگاری چی به اون گفتم که خیلی خوشش اومد؟ اون 32 سالش شده بود و تشنه ازدواج بود تمام خواستگارهای قبلی نرمال و همه مهندس دکتر رو جواب کرده بود چیزی که اون دنبالش می گشت در وجود من بود که برای اون مهم بود من و مادرم 2 نفری رفتیم خواستگاری همان لباسی رو پوشیده بودم که همیشه در بیرون در وقت کار می پوشیدم اما تمیز و قشنگ بودند همه با کت و شلوار و گل و ظاهری که فریبنده هست به خواستگاری می رفتند مادرم به من گفت اینجوری تو داری میری فکر نمی کنم قبول کنند گفتم من میخوام همونی باشم که هستم امروز کتو شلوار بپوشم درسته خوشتیپ تر میشم کراوات زده کفش واکس زده یا کفش فرنی براق اما من که با ین تیپ نمی رم سر کار یا در خیابون میخوام راحت باشم دوست دارم زن اینده منم مثل من باشه و همانجوری که هست باشه ب